مرد می خواست زن را ببوسد.
زن گفت: اگر مرا ببوسی، من خواهم مرد.
مرد در گوش زن زمزمه کرد : حیف نیست ؟؟ لب های داغ من، لب های نازنین و کوچولوی تو را نوازش نکنند ؟ حیف نیست که بوسه ای میان ما اتفاق نیفتد ؟ عزیزم یک لحظه !!!! بعد همه ی دنیا مال ما خواهد شد.
مرد روی زن خم شد. زن نالید : اگر مرا ببوسی، من می میرم.
مرد خندید و زن به گریه افتاد. مرد گفت : می بوسمت. به همین سادگی. و زن را بوسید. بوسه اتفاق افتاد.
و زن هم مرد. به همان سادگی.