۲۵.۶.۸۲

موهبت خیال

برای نخستین بار بود که از نوشیدن شیر به هنگام صبحانه خوشنود می‌شد. با خود می‌اندیشید شاید این شیر یک گاو سرحال باشد و یا شاید فروشنده مرد درست‌کاری است و آب قاطی شیر نمی‌کند و این شیر طبیعی نیروبخش است و یا شاید مرد شیرفروش دخترکی معصوم دارد که هنگام دوشیدن شیر تمام انرژی خود را به شیر بخشیده است و آن که اینک من می‌نوشم احساس درونی یک دوشیزه *جوان است که به همراه شیر تا عمق وجودم جاری می‌شود. بعد از صرف شیر به سمت حال می‌آمد . شاید موسیقی جاری در فضای اتاق به همراه یاد دوشیزه (دوشنده) جوان که هنوز در خاطرش بود باعث می‌شد تا آرزوی دیدن پری‌زادی با دو بال بزرگ آن هم با هیبتی سرتاپا سپید را طلب کند.

کف اتاق دراز کشیده چشمانش رابست. لبخندی به لب داشت و با خود می‌گفت: می‌دانم که اینجائی!

تجسم هیبت پری‌زاد را به خیرگی به روشنی پشت پلک‌هایش داد تا شاید شبه آن‌چه در دل می‌طلبد و در ذهن می‌پروراند میان روشنائی اتاق و پشت پرده سرخ پلک‌هایش بیابد که ... نشد.

چشم‌هایش را گشود. درست بالای سرش یک سوراخ کوچک روی سقف چوبی اتاق بود. به گردی سوراخ دقت کرد. موجود کوچکی از کناره سوراخ جابه‌جا شد واز میان آن به آرامی به پائین جست.
می‌دانست. آری او پری‌زاد است.

کف دستانش را به سمت بالا گشود بدون آن‌که پری‌زاد را حس کند فرود آمدنش رامشاهده می‌کرد. پری‌زاد کوچک با عصای‌اش ضربه‌ای به خود زد وبزرگ‌تر شد. دوباره بزرگ‌تر شد. او دستانش را گشود. دوباره بزرگ و بزرگ‌تر شد. پری‌زاد به روی سینه‌اش نشست.

دستانش را به دور پاهای پری‌زاد حلقه زد. باخود گفت : ای کاش تو همان دوشیزه بودی .

آری. او به خود آمده بود و هنوز تنها در کف اتاق دراز کشیده بود.

به خود گفت : خیال نصیب کسی است که برای خود واقعیتی نساخته است.


- مینیاتور محمود فرشچیان