۱۴.۷.۸۲

و خستگی ...

یه جایی خوندم که ایتالو کالوینو می‌گه :
وقتی كه خوب خسته شدی، تصمیم‌ات عوض می‌شود.

مدت‌هاست لابه‌لای كاغذ‌هایم می‌نویسم : "خسته‌ام".
بی آن‌كه حتی خودم هم به آن توجه كنم. فقط مثل پیرزن‌ها منگ‌منگ می‌كنم. تازه از من كه بگذریم، تخم دنیا را هم كشیده‌اند، به همین دلیل، باید مودب و مرتب باشیم و توی صف به خط بایستیم تا نوبت‌مان بشود و كات بدهند و همه چیز تمام شود. تمام.

سهم‌ات همین بود و دنیا به همین سادگی زیرمان می‌گیرد، یعنی گرفته است. خسته‌ام از این همه كه سرم را زیر انداخته‌ام و دور زده‌ام، دور خودم را، تا خطرناك نشوم و دندان‌هایم به قاعده رشد كنند، مبادا كه روزی، نیشم به جایی گیر كند. خوووب خسته شده‌ام. خووووووب !