جوکهایی که ناگهان جدی میشوند. یک آدمی پیدا شد که ناگهان سخن عجیب و غریبی را بر زبان راند و برای بیان پرطمطراقتر حرفش یک شبکه تلویزیونی هم به راه انداخت. و خیلی آسان و آسانتر از آنچه به خیال هم خطور کند، عدهی زیادی از ایرانیان را چند روزی به خود مشغول (بخوانید امیدوار) کرد.
روزی که ماجرای اهورا به گوشم رسید باورم نمیشد که کسی پیدا شود که به جز پوزخند تمسخر پاسخ دیگری هم به این اراجیف بدهد اما باورم شد که به همین سادگی هم میشود مردم را سرگرم کرد.
روبروی سینما فرهنگ بودم که در برابر ناباوری دیدم دختری جوان با پخش چند کاغذ تبلیغی ما را به حمایت از اهورا فرا میخواند و در دانشکده بودم که کسی از بچههای سال آخر با جدیت میگفت : میآید.
جدای از اینکه راجع به هر مسئلهای چگونه فکر میکنیم، عقلانیت را که میتوانیم دستمایه زندگی خود کنیم. این روزها با هزینهای اندک میتوان صاحب یک شبکه تلویزیونی شد.
اما آیا بعد از این همه سال و این همه تجارب سخت و دردناکی که بر این ملت از سادهلوحیشان رفته باور کردن این چیزها توجیهی دارد ؟ یعنی واقعا باید کسی بیاید و برای ما توضیح بدهد که برای عملی شدن طرحی که اهورا به زبان میآورد چه امکانات و چه برنامهریزی وسیعی لازم است ؟