امروز کنار بزرگراه مدرس چشمم به یک روحانی میانسال افتاد که کنار خیابان منتظر تاکسی بود و گویا کسی هم سوارش نمیکرد. جلوی پاش ترمز کردم و مسیرش را پرسیدم. بیچاره اول فکر میکرد کلکی در کار است و یا انگار میخواهم اذیتش کنم. و خلاصه سوار شد.
در راه گله میکرد از نگاه مردم و متلکهای روزمره که گاهی میشنود. میگفت که در همه ممالک دنیا روحانیان دینی مورد احترامند اما اینجا یک جوی شده که مردم فکر میکنند روحانیت حق آنها رو خورده است.
بعد ار من خواست موسیقیام را که صدایش را قطع کرده بودم بلند کنم و راحت باشم. که من هم بهش گفتم که اصلن رادیو گوش میکردم و او هم فکر کرد که ملاحظه حالش را میکنم و باز حرف زد که خودش گاهی موسیقی سنتی گوش میدهد و موسیقی اگر فلان باشد حلال است و ازین حرفها.