این روزها خیلیها تمام تعلقشان را به کسانی که دوستشان داشتند، توی جعبههای رنگی و عروسکهای پشمالو پیچیدند و هدیه کردند. خیلیها هم شاخهگلی یا کتابی و کارت تبریکی به هم دادند. من ولنتاین را تهدیدی برای هویت ملی نمیدانم.
ولنتاین هم مثل خیلی چیزهای دیگر، یک پدیده وارداتی ست اما یک تفاوت عمده دارد و آن این است که به موضوعی اشاره دارد که نمیشود برایش نگران بود. عشق. شاید در آئین هر ملتی روزی برای مهرورزی و ارج نهادن به عشق وجود داشته باشد -کما اینکه در فرهنگ ایرانیان نیز این روز وجود دارد- اما به گمانم ارزش ولنتاین به این است که یک روز است برای همه مردم دنیا که به همه کسانی که دوستشان دارند، ابراز علاقه کنند. همین جهانی بودنش باعث میشود که از بتوانیم از وارداتی بودناش بگذریم و عزیزش بداریم.
تصور بکنید روزی را که سیاه و سپید و زرد، آسیایی و آفریقایی و اروپایی، همه و همه عشق دادن و عشق گرفتن را مشق کنند. خیلیها هستند که دوستشان داریم. به نظر میآید بد نباشد که روزی از سال همه فارغ از غرور و خودخواهی و کار و مشغله و درس، به دوستانمان تلفنی بکنیم و به جای تعارفات مرسوم، خیلی رک بگوییم که آهای فلانی، من دوستت دارم.
گرچه ولنتاین به پایان رسیده اما به نظرم بد نباشد یک هفته بعد از ولنتاین را به امور ولنتاینی اختصاص بدهیم و سر توی سوراخ تنهایی همه دوستان بکنیم تا ببینیم چه میکنند. شاید فردا برای این لحظه که از دست رفت و برای «دوستت دارم»هایی که نگفتیم، دیر باشد.
- Jan Sluijters, Bal Tabarin, 1907