چند روز پیش کتاب وانهاده (زن درهم شکسته) اثر سیمون دو بووار را از مریم به امانت گرفتم. وانهاده داستان زنیست که با ماجرای اساطیری خیانت روبرو میشود و واکنشی را انتخاب میکند که شاید شمایلش متفاوت باشد اما همان روح عذابآور قدیمی را به همراه دارد، تحمل. وانهاده تلاش میکند زنی را به تصویر بکشد که در بند مشکلات آدمهایی که عزیزانش تلقی می شوند، فردیت خود را از دست داده است.
در وبلاگ گلناز نوشته بود : "اساس و پایهی تبعیض را نمیدانم کی و کجا بنا نهادند. یادم نمیآید. فقط میدانم دو کودک بازیگوش بیش نبودیم که خانمی آمد و هردومان را بوسید. به تو گفت چه مرد قوی و باهوشی و در گوش من خواند چه دختر خوشگلی. از آن روز تو شدی تصمیمگیرنده که چه بازی کنیم و من شدم کدبانوی خالهبازیها و مامانبازیها. در خانهای که با پشتیها میساختیم، مینشستم و برایت غذا میپختم تا از سر کار برگردی."
اینها همه دردناک است اما راه حل چیست.
معتقدم انحراف درست از آنجا آغاز میشود که مردها را مقصر و باعث و بانی مردسالاری حاکم تلقی میکنیم. از همان جایی که زن را مظلوم و مرد را ظالم میپنداریم و سعی میکنیم لشگر خودی و غیرخودی بسازیم و وارد میدان نبرد شویم. انحراف دقیقا همینجاست. گیر قضیه در فرهنگ همه ماست که هم به مردها و هم به زنهای ما تحمیل و بخشی از فرهنگ آنها شده است. میخواهم بگویم متضرر فضای نابرابر نه فقط زنها، که مردها هم هستند. نه تنها زنان بلکه مردان نیز به همین میزان از مردسالاری که بر روابط جنسی جتی حاکم است رنج میبرند. فرهنگ عذابآور حاکم که در فکر زن و مرد ایرانی ریشه دوانده است، هر دو را به سمت نابودی استعدادها و هرز رفتن توانمندیهایشان میکشاند. نه مرد دوست دارد که در شبانهروز ۱۵ ساعت کار کند و نه زن میپسندد که همه زندگیاش در کار خانه کردن و در خانه نشستن خلاصه شود. اما هر دو اسیر فرهنگی موروثیاند که از نسلهای گذشته به ارث بردهاند و میهراسند حتی گوشهای از آن را به سلیقه خود تغییر دهند.
به هر حال قرائت رادیکال از فمنیسم و آنچه که در بسیاری از وبلاگهای زنانه می بینیم دردی را دوا نخواهد کرد. شاید بهتر باشد به جای آنکه مخاطب را با بیانی تند و عصبی از خود برانیم، سعی کنیم که کم و بیش مرد و زن را بر قطار فرهنگ برابری سوار کنیم. شاید همه مثل ما فکر نکنند اما مهم این است که نبض حرکت برای همه تفهیم شود. برای رسیدن به برابری و تعادل حقوقی به ساختارشکنی در قواعد خشک اجتماعی نیاز مبرمی وجود دارد و باید کوشید که با تفهیم قضیه به جامعه مردانه و روشن کردن آنان در مورد آسیبهایی که بر خودشان از وضعیت موجود وارد میشود، آنان را نیز در این ساختارشکنی بزرگ همراه و همسو نمود. حال که ۸ مارس نزدیک است همراه با کارناوال ۸ مارس و برنامههایی که برای این روز تدارک دیده شده است، یک بازنگری در جهت سریعتر و بهینهتر کردن این حرکت ضروری به نظر میرسد. جملهای را به خاطر میآورم از یکی از عزیزان که در جلسهای می گفت : "مشکل جنبشهای زنان درست از وقتی آغاز شد که مردان وارد جنبش شدند." امیدوارم این تلقی فقط یک شوخی باشد و هرگز به باور حاکم در میان فعالان جنبشهای زنان تبدیل نگردد.