در حال و هوای بازار کساد سینمای بهاره، "سیمای زنی در دور دست" شاید قابل تاملترین فیلم در اکران باشد. اولین ساخته بلند علی مصفا در حالی که او سالها بازیگری در سینما و تلویزیون را تجربه کرده و پس از بازی در آثار خوشساختی مانند لیلا، برج مینو و پارتی حالا کارگردانی سینما را به تجربیات خود میافزاید.
"سیمای زنی در دور دست" مجموعهای از روایتهای کوتاه است که هر یک در جریان داستان اصلی فیلم، داستانی مستقل را روایت میکنند و فیلمساز میکوشد در نهایت، ارتباطی فلسفی را میان آنها به تصویر بکشد. قصه در ابتدا -قبل از تیتراژ- و در چند ثانیهی نخستین، ما را با زنی افغان به نام خورشید آشنا میکند که تا نیمه دوم داستان دیگر او را نخواهیم دید. اما کارگردان به خوبی توانسته ما را در انتظار ظهور دوباره خورشید در نیمه دوم داستان، نگه دارد.
قهرمان داستان مرد میانسالیست که با صدای بوقهای پیاپی اتصال به اینترنت پا به داستان میگشاید و از طریق یک ارتباط صوتی و تصویری اینترنتی با فرزندش به گفتگو مینشیند. مرد میانسال قرار است روز بعد به استقبال همسر و فرزندش به فرودگاه برود.
و یک زن جوان به تصادفیترین و دور از ذهنترین روش ممکن با قهرمان قصه آشنا میشود و بدنه داستان سیمای زنی در دور دست شکل میگیرد.
روایت فیلم از پدر شاعر و مادر خسته قهرمان داستان و خواندن آزادی به نام دروغ بزرگ، دیدار با پیرمردی که برای آخرین لحظات زندگی تقلا میکند، شبگردی و جستوجو به دنبال کسی که اصلا وجود ندارد، حضور در بیمارستان، خانه متروک و آتش زدن تصویر سیمای دختر جوان و در نهایت سکانس فرودگاه، نیمه نخست داستان فیلم را تشکیل میدهند. چندین قطعه از یک پازل در برابر تماشاچی قرار میگیرد که هیچ ارتباط منطقی میان آنها وجود ندارد و یک لغزش کوچک از جانب فیلمساز کافیست که فیلم از مسیر اصلیاش منحرف شود.
و نیمه دوم کلید میخورد در حالی که ناگهان در فرودگاه مرد از دیدار عزیزترین دلبستگی زندگی، یعنی پسرش صرف نظر میکند. به همراه دختر جوان راهی بازخوانی خاطرات کودکیاش میشود و خورشید از این لحظه با گفتگوهایش در بطن داستان قرار میگیرد.
حالا تماشاچی میتواند با شنیدن حرفهای خورشید به یاد خانه متروک و صدای آوازی بیفتد که در تمام طول میهمانی صدایش بارها شنیده میشد. حالا میشود خاطرات مرد را با خورشید و زن فالگیر و دختر جوان به هم مربوط کرد.
و گم شدن دختر، آخرین برگ از سیمای زنی است که حضورش مرد را به نگاه جدیدی وامیدارد. جستجوهای مرد و تکرار آتش گرفتن تصویر دختر جوان در خانه متروک که گم شدنش را در یاد تداعی میکند نیز به بیننده در جمعبندی داستان کمک میکند.
در خانه زن فالگیر فقط به اندازه یک زنگ تلفن میان دریافت حقیقتی تازه فاصله میافتد و در نهایت خورشید با تاس ریختناش ابتدا و انتهای داستان را به هم متصل میکند.
مصفا شاید قطعات پازلگونه داستانش را به شیوهی مناسبی طرح میکند اما میتوان گفت که در برقراری ارتباط منطقی میان قطعات طرح شده با مشکل مواجه میشود. شاید اولین مانع بر سر راه کارگردان که در طول داستان نیز گریبان فیلمنامه را گرفته است، گستردگی موضوعات باشد و همین باعث میشود که تماشاگر فیلم را کمی خستهکننده، کسالتآور و قطعاتی از آن را بیربط بیابد.
به عبارتی بیننده به خوبی میتواند از هر قطعه و هر روایت برداشتی مستقل داشته باشد اما ایجاد دید کلی نسبت به قطعات به صورت یک فیلم واحد، مشکل مینماید و حداقل تماشاچی ناچار است قطعاتی را برای رسیدن به دیدگاه کلی از داستان حذف کند.
نمیتوان به صورت موردی، فیلمنامه سیمای زنی در دور دست را به نقادی کشید. چرا که شاید هر قطعه فیلم به صورت مستقل، خوب پرورده شده است و داستان اصلی نیز با ریتم مناسبی پیش میرود. بدون شک معضل اصلی آنجا اتفاق میافتد که نمیتواند آن ارتباط عمیقی را که کارگردان در نظر دارد به مخاطب منتقل کند و دقیقا به همین دلیل بیننده در لحظاتی، از داستان فیلم جا میماند.
انتخاب بازیگران شاید یکی از نقاط قوت فیلم سیمای زنی در دور دست است. همایون ارشادی با تجربه بازی در درخت گلابی به خوبی از پس نقشآفرینی در فیلمی اینچنین بر میآید و لیلا حاتمی در انتقال مفاهیم مورد نظر فیلمساز به تماشاچی کمک فراوانی میکند. در سکانس سالن تئاتر، بازی دیدنی لیلا حاتمی شاید مهر تاییدی بر این ادعا باشد.
موسیقی اما در سیمای زنی در دور دست، فیلم را به خوبی همراهی نمیکند. جای خالی موسیقی کریستالی در فیلم به خوبی مشاهده میشود و ضربآهنگ موسیقی در سکانسهایی مثل بیمارستان و راهپلههای منزل خورشید در جهت انتقال حس مورد نظر به تماشاچی ضعیف مینماید.