زمانی که در مسکو زندگی میکردم، همسایهای داغستانی داشتیم به نام «اوزلیپاد» که هر وقت فرصتی میشد و به ایران میآمدیم، برایش یک سوغاتی وطنی میبردیم. یک بار گز بردیم، یک بار باقلوا، یک بار پسته خندان و خلاصه هر بار تحفهای مخصوص ایران. تا اینکه خانم اوزلیپاد در یک فرصتی به ما گفت ؛ «به نظر من شما ایرانیها ملتی هستید که به خوردن خیلی بها میدهید. چون در طول این مدت، هر سوغاتی که از کشورتان برای من آوردید، خوراکی بود. آنهم خوراکیهایی که زحمت بسیاری برایشان کشیده شده بود و در یک آن خورده میشدند. فکر میکنم اگر ایرانیها وقتشان را به جای اینکه صرف خواباندن تخمه در آب زعفران بکنند، به ساخت و ساز اختصاص بدهند، وضعشان از این خیلی بهتر بشود.» خلاصه یادمان آمد که یک بار دم عید، برایش آجیل پرملاتی آورده بودیم که تخم کدوهایش زعفرانی بوده است.