خیلی پیشترها، وقتی که هنوز سنم را میتوانستم با انگشتان یک دست حساب کنم، فکر میکردم که چتر یک وسیله اشرافیست و فقط متمولها و ثروتمندان هستند که چتر دارند. توی خیابان هم همیشه در دلم، به آنها که چتر داشتند ناسزا میگفتم و از صمیم قلب برای آنها که چتر نداشتند دل میسوزاندم.
++ شرح سه سالش تمام شد و وارد چهار سالگی شد.
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان دربست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
به پیش آینه دل هر آنچه میدارم
به جز خیال جمالت نمینماید باز
بدان مثل که شب آبستن است روز از تو
ستاره میشمرم تا که شب چه زاید باز
* شعر حافظ