یه جایی تو فیلم "از کرخه تا راین" وقتی خواهر سعید ازش پرسید : "مگه از جنگ هم واژهای کثیفتر تو این دنیا وجود داره !!" سعید جواب داد : " آره، صلح"
یادمه خیلی به این دیالوگ فکر میکردم. که چیه تو سر این آدما. آدمایی مث حاتمیکیا که همچی دیالوگی رو میگونجونن تو فیلمشون.
بعدن فکر میکردم که اصلن شیعه صلح ندارد. یعنی اگر از درون نگاه کنیم، فلسفه این است که مهم نیست که برای شیعه کاریکاتور بکشند یا به جنگطلبی و عقبافتادگی محکومش کنند. مهم این است که نمیشود ایدئولوژی را فدای خوشآمد مردمان کرد.
بهتر اگر بگویم، شیعه و کلن اسلام، نه که صلح نداشته باشد، اما مفاهیم مهمتری دارد که نوبت معمولن به صلحباوری نمیرسد، مثل عدالت. میپندارد صلح چه معنی دارد میان سیاه و سپید. صلح میان ظالم و مظلوم چه مفهومی دارد. مگر میشود قدرتی حقوق اولیه را از انسانی بگیرد و بعد به صلح و آرامش دعوتش کند ؟!!
وقتی دینی، استشهادیون دارد، دیگر مذهب شمشیر و آتش است. مفاهیمی تولید میشوند که به شدت آنارشیستی و رادیکال به نظر میرسند و دیگر راهی برای گفتوگو باقی نمیماند.
روز بر نیزه کشیدن سر سومین امام شیعیان، دیگر شیعه «حرب لمن حاربکم» میشود. برای شیعه مهم نیست که تروریست خوانده شود. برای شیعه مهم، پیکر نحیف ناموس مکتب است که هر شب و هر روز لابهلای درهای زر و زور و تزویر شکسته میشود.
مگر نه اینکه کل ارض عاشورا و کل یوم کربلا ؟!! تا وقتی مصادیق عینی نیاز به حرکت جهادگونه هست، که هست، پس جنگ برای شیعه ادامه دارد. مگر میشود «و لعن الله امه اسست اساس الظلم و الجور» خواند و به صلح اندیشید.
و درست برای همین است که بزرگترین عید شیعیان نیمه شعبان است. انتظار. برای کسی که هرگز برای صلح نخواهد آمد. چشم شیعه به در است تا او بیاید. از خروار خروار معجزه و کرامت و شهود.
وقتی به این فکرها و اندیشهها دقیق میشوم که شبیه غزلند اما دریا دریا با منطقها و باورهای عقلانیام فاصله دارند، به عمق فاصله پی میبرم. که آیا زبان مشترکی هست ؟