عاشق چای هستم. آنقدر چای خوردن را دوست دارم که گاهی فکر میکنم دو سوم بدنم چای باشد و خوب از آنجایی که چای درست کردن حوصله میخواهد و من هم حوصلهاش را ندارم، در منزل ما این مهم بر عهده خواهر عزیز است. از شرکت یا از دانشگاه که برمیگردم، زحمت چای دادن به من را آبجی خانم میکشند.
حالا چند وقت پیش خواهرجان را با اینترنت و وبلاگ آشنا کردم. نتیجهاش هم این شد که خواهر هم وبلاگنویس شدند. بعد کمکم شروع کرد ترنزاکشن پیدا کردن با وبلاگهای دیگر و تبادل لینک و اول هم از وبلاگهای دوستان من شروع کرد. خوب بین دوستان من، پر است از فعالان زنان. پس به این ترتیب بعد از یک مدت دیدم درباره فمنیسم و جنبش زنان و چیزهای از این دست سوال میپرسد.
حالا مدتیست که خواهر گلم حرف از برابری میزند و اینکه زن و مرد باید برابر باشند. خیلی هم خوب اما مشکل اینجاست که اولین مصداق برابری هم برای خواهرجان، همین قضیه سادهی چای بود و اینکه چرا فقط من (لابد به عنوان نماینده همه زنان ستمکشیده عالم) باید برای تو (لابد به عنوان نماینده مردان عوضی و بهرهکش جهان) چای بیاورم. اگر تو سر کار میروی و درس میخوانی، من هم به مدرسه و کلاس زبان میروم. اگر تو خستهای و حال چای درست کردن نداری، من هم ندارم.
و اینطوری شد که خواهرم جز در موارد معدود، دیگر به من چای نداد و خودم هم که کماکان حوصله ندارم و خلاصه مصرف چای به شدت در منزل کاهش پیدا کرده. پس یعنی اینکه من هم به جرگه مردانی پیوستم که به صورت مستقیم از فمنیسم و آزادی اطلاعات به منافع سنتی و اقتدارگرایانهشان ضربه خورده است.
عکس : چای خوردن دستهجمعی در کافه جویبار