[ شرح ]
ای آرزوی آرزو ... آن پرده را بردار ازو
صفحات دیگر
خانه
درباره من
عکسها
توییت
معرفیکتاب
بریده کتاب
دیالوگ فیلم
شایدشعر
تماس
۲۷.۴.۸۵
وینستون لایت
چشمانت ستاره است
و دلت شک
جرعهای نوشیدم و خشکید
دریاچهی شیرین
با آن عطش که مرا بود
برنمیآمد
میدانستم
چه لازم بود که بگویم
که چه مایه میخواستماش
شعر بامداد، بوتیمار، مدایح بیصله
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی