۱۶.۷.۸۵

در کچل بودن

یادم هست که زمان دبستان رفتن ما، مجبورمان می‌کردند که موهای سرمان را از ته ماشین کنیم. آن وقت‌ها مادرم خیلی تاکید داشت که من هیچ وقت کچل نشوم و خیلی هم سر این مساله مقاومت کرد و جلوی ناظم و مدیر ایستاد. خلاصه این‌طوری شد که من از کودکی تا الان هیچ وقت کچل نشده بودم. موهای خانواده ما به صورت ارثی پرپشت است.

هیچ دلیلی هم نداشت. یک نیمه شب تصمیم گرفتم موهای سرم را با تیغ بتراشم. تیغ را برداشتم و با این‌که بی تجربه هم بودم، ولی انصافا تمیز درآوردم. خلاصه وقتی کچل کچل شدم، دوش گرفتم و خوابیدم.

فردا صبح اهالی خانه خیلی تعجب کردند وقتی من را با آن سر و شکل دیدند. مادر می‌گوید که چندش آور شده‌ام. پدرم می‌گوید شبیه قالتاق‌ها شده‌ام. برادرم هم مثل همیشه تیر خلاص را می‌زند و می‌گوید که زشت بودم و زشت‌تر شده‌ام. این چند وقت هم شده‌ام سوژه رفقا و اقوام و همه به نوعی روی کچلی من بحث می‌کنند. به یک مسئه خیلی جالب هم رسیدم و آن این‌که کچل بودن یا بهتر بگویم تاس بودن، اعتبار اجتماعی را به شدت کاهش می‌دهد. یعنی ملت روی کچل‌ها (از ته کچل‌ها) حساب کمتری باز می‌کنند. 

چند روز پیش که برای شرکت در جلسه مناقصه‌ای به یک شرکت رفته بودم، از من معرفی‌نامه خواستند در حالی که اکثر دفعات قبل نمی‌خواستند. شاید باور نمی‌کرد که یک کسی که سرش را تیغ انداخته نماینده شرکتی باشد. یک نکته جالب دیگر این بود که دو بار ایست و بازرسی اتومبیل‌ام را متوقف کرده و حسابی گشته. دوستانم توی دانشکده و حتی استادها هم نگاه ناجوری دارند. بیشترین واکنشی که در دانشگاه دریافت کرده‌ام، پس گردنی‌های محکمی‌ست که می‌خورم. 

عکس : سایه‌ام در آزادراه قزوین-رشت