۲۳.۸.۸۵

باااااد

پریشب «The Wind That Shakes the Barley»، آخرین ساخته Ken Loach را برای بار دوم دیدم. اگر بگویم شاه‌کار است، اغراق نکرده‌ام. فقط فیلم نیست. بریده‌ای است از زخمی عمیق. بازی Cillian Murphy فوق‌العاده بود. آن نفس‌نفس‌های دم تیرباران، گفتم که فقط فیلم نبود. 

ماجرای زندگی ایدئولوژیک که آدمی همه چیزش را در آن فدای یک هدف عالی می‌کند. حالا آن هدف عالی می‌تواند استقلال ایرلند باشد، شهادت باشد، پیروزی حق بر شمشیر باشد و خیلی مفاهیم دیگر که قطعا در تاریخ هر ملتی، نمونه‌هایی مشابه دارند. زندگی ایدئولوژیک مختصاتی دارد و ارزش‌هایی برای پیروانش ایجاد می‌کند که به موجب آن‌ها، خیلی ارزش‌های دیگر رنگ می‌بازند. مثلن شاید در سکانس نهایی، تدی می‌توانست فرمان آتش به سوی دیمین را صادر نکند. یا شاید خود دیمین که درس خوانده بود برای زنده نگاه داشتن آدم‌ها، می‌توانست به قلب کریس شلیک نکند. اما همه چیز فدای استقلال ایرلند شد. همان چیزی که دیمین قبل از اعدام انقلابی کریس، به آن اشاره کرد و گفت ؛ «امیدوارم ایرلندی که برایش می‌جنگیم، ارزشش را داشته باشد.»

این‌که واقعا آن ایرلند و آن آزادی، ارزشش را داشت یا نه، سوال سختی بود که تا پایان هم جواب مشخصی پیدا نکرد. سوالی که سیند در لحظه رسیدن خبر اعدام دیمین به آن می‌اندیشید و شاید تدی در هنگام صدور فرمان آتش به قلب برادرش.

زندگی ایدئولوژیک که زیربنای اکثر انقلاب‌ها و جنبش‌های رادیکال در تاریخ جهان بوده است، چگوآرایی زندگی کردن و  به سبک دیمین در یک سحرگاه پر سوال مُردن. گرچه دیمین در همان سکانس ماقبل نهایی با اعتماد به نفس به سمت جوخه می‌رفت و اگرچه سعی می‌کرد در نامه‌اش خطاب به سیند، خود را مطمئن از راهی که رفته است نشان دهد، اما مثل روز روشن بود که ابهام در وجودش قلیان می‌کرد. لااقل بابت جمله‌ای که از دن شنیده بود که ؛ «این‌که بدانیم با چیزی مخالفیم، ساده است اما این‌که بدانیم چرا مخالفیم، دشوار.»

شاید غایت هدف ایدئولوژیک دن و تدی و دیمین و سیند و همه رفقایشان، وزش باد صلح است بر مرغزارهای ایرلند آزاد و برای مردان و زنان ایدئولوژیکی که من شناخته‌ام « ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم» بوده. موضوع‌ها فرق می‌کنند اما آدم‌ها شبیه همند. و اگر ناگهان آرمان‌ها رنگ ببازند، زندگی‌های رفته و زیبایی‌های درهم شکسته خود را می‌نمایند و حس حمله کردن به خاک‌ریزی خالی از دشمن که حتی در گذشته‌های دور هم دشمنی در آن نبوده است.

و تشکیک در آن لحظه انسان‌کش فاجعه ساز، مثال کسی که تا صبح نماز شب خواند، سپیده می‌فهمد که قبله یک سوی دیگر بوده است. 

و چه تلخ
چه تلخ