دور و بر سینما اریکه ایرانیان حسابی شلوغ است. صف خیلی بلندی تشکیل شده برای دیدن "رئیس"، آخرین ساخته آقامون مسعودخان کیمیایی. در همان مواجهه نخست پولاد را میبینیم که با چند نفر از رفقا دور و بر سینما میپلکد. میگویند آقا مسعود هم در سالن است اما موفق به زیارتش نمیشویم.
تا زمانی که از میان جمعیت عبور کنیم و به در ورودی برسیم، چندین نفر از ما میخواهند که بلیطمان را به آنها بفروشیم. میشنویم که بلیط تا بیستهزار تومان در حال خرید و فروش است. یک زن و شوهر جوان را متوقف کردهاند که گویا بلیطشان جعلیست. عاشقان کیمیایی از سر و کول هم بالا میروند.
قبل از آغاز فیلم از تماشاگران بابت صدای بد فیلم عذرخواهی میشود. میگویند که مسعود کیمیایی فقط به خاطر گل روی تماشاگران، اجازه داده که این فیلم به نمایش دربیاید و از داوران هم درخواست کرده که به خاطر ضعف صدا، فیلم رو داوری نکنند.
یادم هست کیمیایی در جایی گفته بود که ؛ «حکم، سیاه مشقی برای رئیس است.»
فیلم شروع میشه. طبق روال اخیر، اول بزرگ مینویسه ؛ «فیلم مسعود کیمیایی». دست و سوت است که مردم میزنند. اسم آقا پولاد هم که حک میشود روی پرده، باز هم سوت و کف.
باز هم کیمیایی بزرگ، تصمیم گرفته که فیلم سمبلیک بسازد. این را از همان سکانس اول، با جملاتی که رد و بدل میشود و با دیدن آن شاهنامهخوان مهیب متوجه میشویم. همانطور که استاد خودش هم گفته، صدای فیلم خیلی بد است و اصلن متوجه اشعار و بعضی دیالوگها نمیشویم.
تمام "رئیس" مثل باقی آثارش روی دیالوگها و مونولوگهایی میچرخد که همه شعاری و آهنگین هستند و به کمک بازیگرهای حرفهای، قشنگ هم بیان میشوند. گویا استاد قصد دارد که همه حرفش را یکجا در همین دیالوگها و مونولوگها بگوید. بگذریم از جملات قصار و شعاری، من به چند نمونه از دیالوگها اشاره میکنم که فکر کنم خاطره شوند.
- خود آقای رئیس (داریوش ارجمند)، از ابتدا تا انتهای فیلم حضور ندارد و یه جورایی همه منتظرند که ظاهر شوند. خلاصه در دقایق پایانی فیلم، رئیس با یک هیبت عجیب ظاهر میشود و خوب قاعدتا میبایست با یک جمله فلسفی عمیق خودش را به تماشاگر معرفی کند. پس میگوید ؛ "آخر خط خبری نیست، هر چی هست میون خط تو خطه". بعد هم در ادامه میافزاید ؛ "نعش یه گرگ میارزه به زندگی صد تا شغال."
- آرش و سیامک بر سر دختری به نام طلا کلکل دارند و هر دو مدعی عشق طلا هستند. سیامک پیش آرش میرود. آرش (که در کنار نوچههایش حس امنیت میکند) میگوید ؛ "فکر نمیکردم بیای !!!"
سیامک جواب میدهد : "فکر نمیکردم بمونی".
آرش میگوید : "اگه من عاشق طلا باشم چی ؟"
سیامک (با همان خنده مخصوص پولاد) : "زرگرا هم عاشق طلان داداش".
بعد سیامک ادامه میدهد ؛ "عشق وقتی ناموس بشه، عشقه ... تو نعشگی رو با ماشین بابات رفتی، من خماری رو پیاده اومدم."
- آقا رضا (پدر سیامک) خطاب به یکی از آدم بدها میگوید ؛ "فیوز من پسرمه، فیوزم بپره، کنتر واستون نمیذارم."
- سیامک و طلا، شبی را کنار بخاری پیش هم میگذرانند و برای هم جملات فلسفی ردیف میکنند. سیامک میگوید ؛ "اینکه اگه اینجاییم و سلامت، دولتی چشاته" و طلا جواب میدهد ؛ "با یه دنیا تجربه عاشقتم."
یکسری چیزهای بانمک هم بود که از نظر گروه تولید پنهان مانده بود مثل :
- لامپ برق میتواند وایرلس باشد، یعنی شما هر چند کیلومتر که دلتان خواست آن را دنبال خودتان ببرید بدون اینکه به مشکل سیم بر بخورید. (رجوع شود به سکانس دزدیده شدن طلا)
- یک میز نهارخوری ساخته شده از یک نئوپان ۱۵ میل (بلکم ۲۰ میل) میتواند جلوی عبور انواع گلوله و ترکش و خمپاره را بگیرد. (رجوع شود به سکانس درگیری رضا و سرهنگ با آدم بدها و سنگرگیری رضا پشت میز)
- شاید فکر کنید که سکانس آخر "رئیس"، شباهتهایی با سکانس اول "پدرخوانده" دارد. باید بگویم شما اشتباه میکنید. این سکانس اول "پدرخوانده" است که شباهتهایی با سکانس آخر "رئیس" دارد.
- استاد کیمیایی برای سمبلیک کردن هرچه بیشتر سکانس فینال، با باغ وحش تهران طرف قرار داد شده بود و هر جانوری که شما فکرش را بکنید در این میهمانی دعوت داشت. از جوجه کوروکودیلی که روی پیانو راه میرفت تا مار بوآی ۲۰۰ کیلوگرمی که بر گردن یکی از خانمها آویز بود.
- هیچیه "رئیس" هم اگر مستحق تشویق نباشد، جلوههای ویژهاش واقعا تحسین برانگیز بود. گروه تولید نشان داد که با یک بسته سیگارت میشود تمام جلوههای ویژه یک فیلم گانگستری را تامین کرد.
- هر کی میخواد دنبال زیدش برود باید موهایش را بزند.
- قهرمان فیلم رئیس، آرامش تحسین برانگیزی دارد. مثلن در شبی بسیار بحرانی که احتمال کشته شدن طلا وجود دارد، تصمیم میگیرد که به خریدن تیشرت برود و به خاطر همین هم هست که طلا را میدزدند.
در مجموع و از شوخی گذشته "رئیس" فیلم بدی نیست. یک افتضاح محض است. فیلم مشکل فیلمنامه دارد. فیلمنامه پر است از سوراخهای کوچک و بزرگ که بخشهایی از آن را بازگو کردم.
بازیها بد نیستند. اما فیلمنامه به قدری کمدی و مسخره است که مثلن تمام تلاش داریوش ارجمند برای جا انداختن نقش رئیس (که حتی به تراشیدن پشمهای سینهاش هم منجر شده است) به خاطر خندهدار بودن نقش به باد میرود.