همیشه از یک چیز اول مهر متنفر بودم. همه چیزش خوب بود، فقط این سول احمقانه معلمها بود که همه مزههای خوب اول مهر را از سرم میپراند.
نمیدانم چه اصراری بود که معلمها دوست داشتند روز اول مهر، از شغل پدر بچهها سر در بیاورند و همینجایش بود که من را متنفر کرده بود. مدرسه ما پایین شهر بود و کم نبودند بچههایی که پدرشان کارگر شهرداری بود یا راننده تاکسی. همان وقت هم دلم میلرزید وقتی سرافکندگی بچههایی را میدیدم که شغل پدرشان آزارشان میداد.
کلاس اول دبستان نمیشناختمت اما کلاس دوم که شدیم، یک روز قبل از اول مهر هول داشتم بابت این سوال بیدلیل معلم و سر افکندگیت.
دوس داشتم آن وقتها عقلم بیشتر میرسید. روز اول مهر مینشستم کنار دستت. با محسن که بچه بامرامی بود، هماهنگ میکردم که او هم کمک کند. محسن هم به حمزه و علیطوطی میگفت و قرار میشد شغل پدرهای همه ما با شغل پدر تو یکی باشد روز اول مهر.
و وقتی آقای جانفشان همان سوال احمقانه معلمهای دیگر را میپرسید، همه جواب میدادیم "تو شهرداریه".
اما عقلمان نمیدسید. عقل معلمها هم نمیرسید. و تو در تمام آن سالهای ابتدایی، توی سه تا اول مهر، خجالت کشیدی.
* Leony Wenno
* Leony Wenno