۳.۲.۸۷

از سعدی و اردی‌بهشت

اردی‌بهشت آمد. دوست داشتم اول اردی‌بهشت چیزی بنویسم. شرح خراب شد. پهنای باندش تموم شده بود. حالا کی پهنای باند خودم تموم شه، خدا می‌دونه. خلاصه داریوش بود که درستش کرد.




اردی‌بهشت با سعدی شروع می‌شود. با روز بزرگ‌داشت سعدی. و عجب شروعی‌ست برای اردی‌بهشت.
نظاره‌ی چمن اردیبهشت خوش باشد
که بر درخت زند باد نوبهار افشان  
مهندسان طبیعت ز جامه خانه‌ی غیب
هزار حله برآرند مختلف الوان


دلم نمایشگاه می‌خواهد. دلم می‌خواهد این درخت توت کنار رودخانه، توت‌هایش برسند. دلم می‌خواهد با تو، روی آن جرثقیل بزرگ، قاه قاه بخندم. دلم سینما پارادیزو می‌خواهد. مولین روژ، از کنار هم می‌گذریم. 

کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح‌بخش و یار حورسرشت 

گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
که خیمه سایه ابر است و بزم‌گه لب کشت

چمن حکایت اردی‌بهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت

به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت

مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت

قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است می‌رود به بهشت

* شعرها سعدی و حافظ