دیشب برای کنسرت محمدرضا شجریان و گروه شهناز رفته بودم تالار کشور. سرپرستی گروه شهناز را مجید درخشانی بر عهده داشت. بر خلاف عادت این چند ساله، همایون در گروه نبود. مژگان دختر سوم شجریان هم نواختن سهتار را به عهده داشت.
نمیدانم چرا با مجید درخشانی حال نمیکنم. کنسرت گروه خورشید در سال گذشته هم که رفتم، آن لذتی را که باید نبردم. آثار بخش اول را مجید درخشانی ساخته بود و بخش دوم را خود شجریان که بخش دوم به مراتب بهتر بود.
در ابتدای برنامه از همه حضار خواستند که با تلفن همراه فیلم برندارند. تقریبا هم مراعات شد. اما وقتی نوبت به مرغ سحر رسید، انگار مراسم شام غریبان است. صدها نقطه نورانی در سالن روشن شد. اما مرغ سحر امسال، هیچ دلنشین نبود. یک ناهماهنگی در موسیقی و ناتوانی یا بیحوصلگی و یا شاید هم ناخوشی در صدای شجریان بود که از زیبایی تصنیف میکاست. مخصوصا وقتی که شعر اوج میگرفت، به جای صدای شجریان، گروه همخوانی میکردند که حسابی روی اعصاب بود.
طراحی صحنه را هم مژگان شجریان انجام داده بود که انصافا خوب بود و از نقاط قوت کار بود. نی را شاهو عندلیبی میزد که با اینکه طرفدار تکنوازی نی نیستم اما از تکنوازیاش لذت بردم. ولی تکنوازیهای تار را که غالبا خود درخشانی میزد، اصلا دوست نداشتم. در بین تمام آوازها از همه بیشتر و بیشتر، آواز این شعر حافظ محسورم کرد.
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هرگه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست