[ شرح ]
ای آرزوی آرزو ... آن پرده را بردار ازو
صفحات دیگر
خانه
درباره من
عکسها
توییت
معرفیکتاب
بریده کتاب
دیالوگ فیلم
شایدشعر
تماس
۱۳.۲.۸۸
در بند
باران تندی میبارید
- مجسمه، مجسمه
راننده صدایم را نشنید
چراغهای مجسمه از دور پیدا بود
زیر لب
بیخیالی گفتم
تاکسی از دست رفت
..خمته
یکی دیگه همین دور و براس
- مجسمه، مجسمه
باران تندی میبارید
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی