نمیدانم کی میخواهم دست بکشم از این کار لعنتی
نوشتن را میگویم
نوشتنهای مکرر بیحاصل
روی کاغذهایی که نمیدانم چه میشوند
نوشتنهایی که مخاطب خاص ندارند
یا دارند و هیچگاه به رویت مخاطبشان نمیرسند
تمام مدادها و خودکارها را از سطح خانه جمع کردهام
که ننویسم
هی مکرر نکنم این دردهای لعنتی دلم را
درد دوری را
درد استکان و قوری را
این آخری را هم همینجوری نوشتم
که قافیهای جفنگ جور شود
و به تنگ آمدن ما عیان باشد
هر آن ناظر که منظوری ندارد
چراغ دولتش نوری ندارد
طبیب ما یکی نامهربان است
که گویی هیچ رنجوری ندارد
ولیکن چون عسل بشناخت سعدی
فغان از دست زنبوری ندارد
* عکس James Dean در اتاق گریم، 1956
* شعر سعدی