از امروز حالم به هم میخوره. ساعتم گم شده. بهترین ساعتی که داشتم. انگار آب شده رفته تو زمین. مث تو که آب شدی و رفتی تو زمین. تشنمه. دلم میخواد تلفنو بردارم و زنگ بزنم بهت. گور پدر همه چی. اما همیشه یه چیزی سر جاش نیست. نمیدونم اصلن اونور خط کسی باشه، زنده باشه، یا که چی ؟!!! ساعتم گم شده اما انگاری الان اگه کشو رو باز کنم اون تو میبینمش. با اینکه دوریم، خیلی نزدیکی، خیلی نزدیک. آخرین لبخند خشکیدهت، رو مخمه. لبخندی که وقعی نبود اما مال تو بود. کاش دنیا یه جوری بود که به دادم میرسیدی. اما دنیا اینجوری نیست. دنیا قانون داره. سفت و سخت. الان فک کنم قانونش میگه تو نباید به داد من برسی. دارم هذیون میگم. همینطور مینویسم. هزار حرف بی ربط دارم. اینها چه باشد تو منی، وین وصف عامت میکنم. پنهان .... پیامت میکنم.