انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری، باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک ...
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربههای همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند
م.امید / آخر شاهنامه