۱۹.۵.۸۹

دیگ

شرم نمی‌کنی ؟!!! از آینه خجالت نمی‌کشی ؟!!!! از گذشته حیا نمی‌کنی ؟!!
گاهی خیال می‌کنم ما از انسانیت بی‌بهره‌تریم تا عشق، از اخلاق دورتر افتاده‌ایم تا آزادی. می‌شود نشانی از گذشته نداشت. می‌شود نفرت را جانشین مهر بیچاره‌ای کرد که زورش به زمانه‌اش نرسید. رابطه گم شده است، عشق پیدا نیست. اما حرمت‌اش که گم نشده. از خاطره‌ها بپرس، از دلت بپرس. هفت آب شو هر چه را و هر که را که تو را در این وهم بی‌مایه و بازی دو سر باخت نگه داشته است. از این تاراج بی‌شرم بی‌صفت دروغ و تهمت و وقاحت، بر کودک کم‌ادعا و معصوم خاطره‌هایت حذر کن. این‌ کودک معصوم، بازمانده‌ی عشقی‌‌ست که فرجام‌اش به اندازه عمر تو خواهد بود. 

یاد باد آن کـه نـهانـت نـظری با ما بود 
رقـم مـهر تو بر چـهره ما پیدا بود 
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انـس 
جز مـن و یار نـبودیم و خدا با ما بود 
یاد باد آن که در آن بزمگـه خـلـق و ادب 
آن کـه او خنده مستانه زدی صـهـبا بود 
یاد باد آن که نگارم چو کـمر بربـسـتی 
در رکابـش مـه نو پیک جـهان پیما بود 
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مسـت 
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود 
یاد باد آن که به اصلاح شما می‌شد راست 
نـظـم هر گوهر ناسفته که حافـظ را بود 

* Edith Piaf, Paris by Brassai, 1930