۳۱.۵.۸۹

تغییرات فصلی

دارم فک می‌کنم چی شده که من و یه بابای خیلی بی‌ربطی توی یه روز با هم به دنیا اومدیم. چی می‌گن بهش ؟!!! هم‌زاد و اینا. واقعا نمی‌دونم خدا اون روز حالش بد بوده ؟ به چی فک می‌کرده ؟ جنس‌اش جور نبوده ؟ حالا فارغ از همه اینا، من تو این روز تولدم به خلقت هم فک می‌کنم. به زرافه و مورچه‌خور. به این خلاقیت‌های عجیب در خلقت که گردن یکی اونجوریه و و دماغ یکی این‌جوری. به این افراط و تفریط‌های غریب. پارسال همین روزا توی یه عوالمی بودم که حالا توی یه عوالم دیگه‌ای هستم و کلن حالا که نگا می‌کنم هر سال این وختا توی یه عوالم متفاوتی بودم که الان از همشون فرسنگ‌ها فاصله دارم. این فرسنگ‌ها که می‌گم اغراق نیستشا. واقعا فرسنگ‌ها فاصله دارم. این تمام فکرای من بود تا ظهر این آخرین روز مرداد. شاید حالا تا شب فکرای دیگه هم بکنم.


* عکس Piergiorgio Branzi روزگاری در ناپولی