در آخرین سهشنبه تابستان سال وبا
صنما با غم عشق تو
چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو
ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد
که نصیحت شنود
مگرش هم
ز سر زلف تو
زنجیر کنم
آنچه در مدت هجر تو کشیدم
هیهات
در یکی نامه
محال است
که تحریر کنم
گر بدانم
که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه در بازم
و توفیر کنم
دور شو
از برم ای واعظ
و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی
ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است
چه تدبیر کنم
شعر حافظ
شعر حافظ