۴.۱۰.۸۹

چنان

عشق تو مست و کف‏‌زنانم کرد
مستم و بی‏‌خودم چه دانم کرد

شکرین‌ست یار حلوایی
مُشت حلوا در این دهانم کرد
تا گشاد او دُکان حلوایی
خانه‏‌ام بُرد و بی دُکانم کرد

خلق گوید چنان نمی‏‌باید
من نبودم چنین، چنانم کرد

اولن خُم شکست و سرکه بریخت
نوحه کردم که او زیانم کرد
صد خُم مِی به جای آن یک خُم
درخورم داد و شادمانم کرد

در تنور بلا و فتنه‏‌ی خویش
پُخته و سُرخ‏‌رو چو نانم کرد
چون زلیخا ز غم شدم من پیر
کرد یوسف دعا، جوانم کرد

می‌‏پریدم ز دست او چون تیر
دست در من زد و کمانم کرد
پُر کنم شُکر آسمان و زمین
چون زمین بودم، آسمانم کرد
از ره کهکشان گذشت دلم
زان سوی کهکشان کِشانم کرد

نردبان‏‌ها و بام‌‏ها دیدم
فارغ از بام و نردبانم کرد

چون جهان پُر شد از حکایت من
در جهان همچو جان نهانم کرد

چون مرا نرم یافت همچو زبان
چون زبان زود تَرجُمانم کرد
چون زبان متصل به دل بودم
راز دل یک به یک بیانم کرد

بس کن ای دل که در بیان ناید
آن‏‌چه آن یار مهربانم کرد

شعر رومی