سخن را چو بسیار آرایش میکنند، مقصود فراموش میشود. بقالی زنی را دوست میداشت، با کنیزک او پیغامها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم و میسوزم و آرام ندارم و بر من ستمها میرود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت. قصههای دراز فروخواند. کنیزک به نزد خاتون آمد و گفت : بقال سلام میرساند و میگوید که بیا تا تو را چنین کنم و چنان کنم. گفت : به همین سردی ؟!!!! گفت : او دراز گفت اما مقصود این بود. اصل، مقصودست باقی درد سرست.
رومی، فیه ما فیه