۲۰.۲.۹۰

به راه بادیه مُردن

همیشه همین‌طوری است. کسی در جهان اصالتن با مسیر کاری ندارد. حال در مسیر نیست برای کسی. همه طرف‌دار مقصدند. فقط و فقط اگر مقصد خوشایند باشد و اطمینان داشته باشند که مقصد باب میل خواهد بود، به مسیر هم گوشه چشمی دارند. و همین "گوشه چشم" هم اگر بر حسب تصادف و اتفاق، مقصد، خوب از آب درنیامد، تبدیل می‌شود به "فحش و فضاحت". آدمی خواهی‌نخواهی نتیجه‌گراست. مسیر را به عشق نتیجه‌‏اش می‌رود. در حالی که بیشتر زندگی ما در همین مسیرهای با نتیجه نامعلوم سپری می‌شود و خوب بیشترش هم طبعا با نارضایتی و خوددرگیری و فضاحت همراه است. این تردید در حصول نتیجه دل‌خواه، در رابطه دوچندان می‌شود. برای همین هم هست که بیشتر روابط انسانی شبیه سرمایه‌گذاری‌اند. رابطه را هم جان به جانش بکنی افق‏‌اش تردید است و شک. ذات رابطه مجبور می‌کند آدم را که یا با مسیر حال کند یا به فنا برود. امروز نرود فردا می‌رود. نتیجه رابطه همان مسیرش است. تناقض رابطه دقیقن همین‌جاست. و درست برای همین است که اکثر ملت در روابط انسانی‌شان به فنا می‌روند. یک سال و دو سال با یکی حال می‌کنند بعد آخرش که جدا شدند، فحش را می‌کشند به همان سال‌ها و قیافه آدم‌های مغبون را به خودشان می‌گیرند. انسان فانی خودخواه، همه چیز را فقط برای خودش و ابدی می‌خواهد و غافل است از این‌که وجود خودش اولین قسمت غیرابدی ماجراست.