مافیا که بازی کردیم وسطای بازی حاضر بودم روی یه رفیق ١٠ ساله شرط ببندم که مافیا نیست و پلیسه. بعد آخرش مافیا از آب دراومد. همسر یه دوست دیگهمون هم بود که خیلی مُصِر بودم پلیسه، اونم مافیا دراومد. بعد یه دوست خیلی صمیمی هم کلید کرده بود که من مافیام و اونم اشتباه میکرد چون من پلیس بودم. بازی که تموم شد حس کردم چهقدر سخته که اصرار کنیم روی تشخیصامون در مورد آدمای دیگه وقتی اینقدر این تشخیصها میتونن از واقعیت دور باشن. در حالی که ما توی زندگی تقریبن روی بیشتر شناختامون از آدما اصرار داریم.