۲۲.۳.۹۱

فضانورد

به دلم افتاده

اگر آن آینه برنجی را
از نمایشگاه آن بیوه‌زن تنها
برایت می‌دزدیدم
اگر آن شب سیزدهم
در آغوش می‌گرفتمت
از خانه تاریک با هم فرار می‌کردیم
و صورت ترسیده‌ات را با دو دست
می‌گرفتم جلوی صورتم و یواش می‌گفتم :
"نترس ... من اینجام"
الان
به جای این
که پی بخت ناکوکت
رفته باشی کره ماه
این‌جا
کنار دست من
لمیده بودی و با هم
چرت عصرگاهی می‌زدیم.

فروردین نود

عکس : حافظیه، شیراز