دو انگشتش را شبیه اسلحه کرد
بلند شد و پشت دیوار اتاق کارش سنگر گرفت
حواسش به حضور من نبود
دیوار به دیوار
پیش میرفت
گویی که کسی اسلحه به دست
در سنگر روبهروست
آنقدر جدی بود
که انگار تفنگی در دست دارد
من را که دید
ناگهان دستش افتاد
خجالت کشید
و سریع از جلوی چشمم ناپدید شد
مرد ۶۰ ساله ای را هم میشناسم
که خیلی موجه است
اما مطمئنم شبها
وقتی که زنش در کنارش به خواب می رود
خلبان هواپیمایی خیالی میشود
و میرود با پرندهاش بر فراز دشتها
شهرها
آسمان خراشها
مانور میدهد
و دمدمهای صبح
با یک لندینگ زیبا
فرود میآید
ما یک جایی رویاهایمان را جا میگذاریم
زندگی جدی میشود
و رویا میان جدیت جایی ندارد
یا انگار رویاها خیلی جدیترند
آنقدر جدی
که خندهدار میشوند
رویای پلیس شدن
خلبان بودن
جا میماند
و به جایش
کارمندانی میشویم
با مرخصیهای دو روز در ماه
فرودین ۹۴
عکس Noell S Oszvald