هر یک از زنانی
که زمانی
بیتفاوت از کنارشان گذشتهای
تمام دنیای مردی بودهاند
همین زن که از اتوبوس پیاده شد
با چشمهای معمولی
و کیفی معمولیتر
و تو معصومش پنداشتی
روزی
جایی
کسی را آتش زده
با همان ساقهای معمولی
و انگشتهای کشیده
شک ندارم
مردی هست
که هنوز
در جایی از جهان
منتظر است آن زن
خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی
به خانه اش ببرد ...
شعر چارلز بوکوفسکی