[ راههای نو کشف کردیم، با بهترین رفیق و آقای پاریزی و منِ خیالباف که صدای خندههای قاهقاهی در سرم بود. ]
سلامتی آقای پاریزی
آهنپارهای که به یاری مهر
به یاری دلخوشیهای کوچک
به یاری فتنههایی که در سر ماست
با ما نفس میکشید
هم قدم میشد
و شادی میکرد
...
ما را
حضور ما
کفایت بود ؟
دودی که از اجاق کلبه برنمیآمد
نه نشانهی خاموشی دیگدان
که تاراندن شورچشمان را
کلکی بود
پنداری
تن از سرمستی جان تغذیه میکرد
چنان که پروانه از طراوت گل
...
هنوز آسمان از انعکاس هلهلهی ستایش ما
که بیادعاتر کسانیم
سنگین است
این آتشبازی بیدریغ
چراغان حرمت کیست ؟
..
کجایی تو ؟
کهام من ؟
و جغرافیای ما
کجاست ؟
* شعر بامداد، مدایح بیصله
مهر نود و چهار