دور هم تو خونه نشسته بودیم و مادرم داشت تریف میکرد که یه موتوری اومده کنارش و یه چیزایی گفته. مثلن حرفش این بود که موتوریه مشکوک میزده. اما حواس هممون از حرف مادر پرت بود و سرا همه توی موبایلا بود. بعد یهو مادر گفت موتوریه اسلحه کشید. همه سرمونو از موبایل درآوردیم و متعجب نگا کردیم. در حالی که از جاش پامیشد که بره گفت دیدم حواستون نیست، یه چیزی بگم کلهتونو یه دیقه از موبایلتون بلند کنید.