۲۸.۱۱.۹۴

زمان با سرعت تکان‌دهنده‌ای گذشت. در یک صبح زیبای ماه آوریل، پسر دنبال فنجانی قهوه بود که روزش را با آن آغاز کند و در همان‌حال دختر، برای ارسال نامه‌ای سفارشی از شرق به غرب می‌رفت. درست در امتداد همان خیابان باریک، آنان در آن گوشه از خیابان از کنار همدیگر گذشتند. پرتو ضعیفی از خاطرات گذشته برای لحظه کوتاهی در دل‌هاشان سوسو زد. هریک نفسش را در سینه حبس کرد و می‌دانست که :
"آن دختر، دختر صد در صد دل‌خواه من بود"
"آن مرد، مرد صد در صد دل‌خواه من بود"
اما پرتو خاطرات‌شان بسیار ضعیف بود و دیگر وضوح چهارده سال قبل را نداشت. آنان بی هیچ‌ گفت‌و‌گویی از کنار همدیگر رد شدند و برای همیشه در میان جمعیت ناپدید شدند.



بخشی از کتاب دیدن دختر صد در صد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل
هاروکی موراکامی

عکس :  دیزین، زمستان نود، بشقابی سواری (به این دبل‌ها می‌گن چکشی ولی ما به همش می‌گیم بشقابی)