[ شرح ]
ای آرزوی آرزو ... آن پرده را بردار ازو
صفحات دیگر
خانه
درباره من
عکسها
توییت
معرفیکتاب
بریده کتاب
دیالوگ فیلم
شایدشعر
تماس
۲۰.۵.۹۵
وقایعنگاری
چشمام نیمه باز بود. ساعت حوالی ۵ صبح. مادر اومد و ملافهای روم کشید. قطره اشکی از چشمام سُر خورد و روی بالش افتاد.
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی