[ شرح ]
ای آرزوی آرزو ... آن پرده را بردار ازو
صفحات دیگر
خانه
درباره من
عکسها
توییت
معرفیکتاب
بریده کتاب
دیالوگ فیلم
شایدشعر
تماس
۱۹.۲.۹۶
تابلو
به پرهام ... و مِهرهای بیحساب
اتاق لُخت بود که آمد
تابلویی به دستش بود
میخندید
خندهاش را برای همیشه
به دیوار مقابلم آویخت
اردیبهشت نود و شش
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی