اتفاقا اینها حقایقی نیستند که اتفاق بیفتند. یعنی حادثه باعث فرود آمدن این حقیقتها نمیشود. حادثه کار خودش را میکند. این حقیقتها پیشتر بودهاند و فقط حادثه پرده را میاندازد. برای من در این وضعیت خیلی روشنتر است چراها و چیستیهایی که قبلتر فکر میکردم اتفاقی هستند و حالا میدانم که خبر از حقایقی بزرگتر میدهند. بزرگترینش همین که عشق رفته است. این که عشق چگونه از یک آدم میرود و تدریجیست یا ناگهانی و این که عشق لاجرم باید برود یا نه، در حوصله من نیست. ولی بنا بر تجربه من یک جایی عشق میرود و محبتی جاری میشود که بخشی از آن عادت است و بخشی سپاسگزاری برای خدمات متقابل و بخشی هم میلهای غریزی آدمی که فرار از تنهایی، آغوش و سکس که احتمالن این چندتای آخر یکطرفه میشوند.
مهمتر از همه اینها همان سپاس است از خدمات طرف مقابل. عشق میرود و آن طرف مثلن بابت کارهای مهمی که برایش انجام میدهید به شما ابراز محبت میکند. معادله پایاپایی شکل میگیرد. دقت خیلی بالایی هم پا میگیرد. دقت و هوشی سرشار. اندازه خدمات مشخصاند و مهری که بابتشان میگیرید هم مشخص. کم کم خودتان شرطی میشوید. مثل فیل سیرک. میدانید که اگر یک دور پیرامون سن بچرخید چقدر غذا میگیرید و اگر روی دو پا بایستید و تماشاچیها هورا بکشند چقد گیرتان میآید. و دقیقن هم محبت دریافتی شما را یاد عشق از دست رفته میاندازد ولی خودتان نمیدانید. فکر میکنید همان عشق است و حال میکنید. حض میبرید از این عاشقانهی پایدار. و اتفاقا دقیقن این موازنهی حیرتانگیز، تاوان عشق است. تاوان زمانهای بیتوقع دادن. بیچشمداشت خواستن. رنج هجر و شور وصلهای پیاپی.
همه اینها برای فیل سیرک ادامه پیدا میکند تا حادثه. نشانههای کوچک آنقدر دیده نمیشوند تا نشانه بزرگتر رخ عیان کند. حالا این نشانه بزرگتر میتواند ورود فیل جوانتری باشد که فیل پیر را متوجه سن و سالش میکند، یا میتواند هورا نکشیدن تماشاگرانی باشد که پریدن ببر از میان حلقه آتش را در سیرک دیگری دیدهاند و این نمایش محزون فیل روی دوپا برایشان آنقدرها جذاب نیست. و حتی میتواند غذایی باشد که خیلی دراماتیک در آن سرعت حرکت دست، روی زمین میافتد و هیچکس حتی آن را نمیبیند جز خودت، که به امید همان غذای کوچک یک دقیقه تمام وزنت را روی دو پا نگه داشتهای که از نظر همه این اتفاق مهمی نیست.
خلاصه حادثه میآید و به یاد میآورد که عشق رفته است. تمام رختخوابهای یکی خواب و دیگری بیدار، تمام بالشهای سرد، تمام موبایلهایی که در کنار هم ساعتها در دست گرفتیم با آنکه در کنار هم بودیم، تمام دروغها، فریبهای کوچک، تمام لبخندهای یخزده و تمام خیلی چیزهای دیگر، قبلتر سعی کرده بودند به فیل سیرک یادآوری کنند که عشق رفته است. اینجا جنگل نیست. اینجا سیرک است. این غذاها واقعی نیستند.