چیزت را به من نگو
چیزت را به من نده
با پنجره بخواب ای سنگ جان من
من روی یاد تو که یله شده بر آسمان خط میکشم
با من تراوش روزانهای ست که در نبود تو تکرار میشود
تقصیر خواب نیست
تقدیر ما تصادفیست
که به هیچ نمیارزد
گوشت روی گاز - مشروب روی میز
ما چقدر غریبه شدیم که تو تحریک نمیشوی دیگر
سیگار میکشی و تنت زیر زیرپوش سفید توریت شناور است
هیچ چیزت را به من نگو
هیچ چیزت را به من نده لطفن
ما همه چیز را در مبال خانه جا گذاشتیم
هیچ کداممان مهم نیستیم
دیگر تنها سکوت سطحی خاک گرفتهی حجم این کتابهاست که زنده است
بِپاش... بِشاش. بَشّاش.